❤❤چشمانم چکه میکند به گمانم....❤❤
ماه من ، غصه چرا ؟! در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟ . نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال… بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو…. بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود…. این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟ مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی…. خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟ تا هر جا باشی من نیز میمانم… عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ، هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که دلم تمام دلخوشی اش به توست… دیگر من بی تو نمیتوانم، بی تو شوروحال هیچ کاری را ندارم، من همان عاشق دل شکسته ی ام که دیگر نمیدانم چگونه باید فراموشت کنم، من همان عاشق دل شکسته ی ام که فقط دنیا را با تو میخواهم نه با کسی دیگر، من همان عاشق دل شکسته ی ام که تا به امروز پای عهدهای خود مانده ام اما افسوس که تو نماندی، من همان عاشق دل شکسته ی ام که بیمار عشق تو شده ام و تنها طبیبی که می تواند من را خوب کند کسی جز تو نمی تواند باشد، من همان عاشق دل شکسته ی ام که دارم روزهای سخت زندگی ام را روز به روز پشت سر میگذارم به امید بازگشتنت .... هر زمانی که از نزدیکی من می گذری؟ خوب می فهمم من: چه کسی رهگذر است! من به آهنگ قدم های تو عادت دارم! خوب هم می فهمم : این تو هستی و کسی دیگر نیست! از صدای نفست می فهمم بوی عطر تن تو نیز خبر خواهد داد چه کسی آمده است! راستی : کفش های تو چه موسیقی خوبی دارد کفش های تو خوش آهنگ ترین کفش جهان است در این شکی نیست و من افسوس مدامم این است کز کنار من دلسوخته هی بگذری و هیچ نگاهم نکنی
حـالا که از نگـاهت ستـاره نمـی بارد
حـالا که خـانه ای بـرای مـا شـدن نـداریم
از کـاغذ شعـرهایم اتـاقی مـی سازم
تـا آوار تنهـایی بر سـرت نریزد
و آرامـش خیـالت ، خـیس اشـک هایـم نشـود
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و
روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را
که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد
و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان
ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو
مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !
ماه من ! دل به
غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...
ماه من
! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره
عشق ، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود
،که خدا هست ، خدا هست !
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني
اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام
،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني
خوشبختي ،
بودن اندوه است ...!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه
بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين ...
ولي از ياد
مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند
،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!